تو خواستی بنویسم مینویسم..

ساخت وبلاگ

 

وقتی تو سرچم یهو خودتو نشون میدی مهربون بابا: 

 

پ.ن: چند وقت پیشا یادواره شهید داشتیم 

قرار نبود خیلی بزرگ باشه، ولی یهویی بزرگ شد

خانواده چند تا شهید مدافع حرم قرار شد بیان

پدر شهید محمدحسین حدادیان قرار شد بیان

سخنرانمون سردار الله کرم بودن

و کلی برنامه داشتیم

جالب بود برا هممون که قرار بود برنامه مختصری باشه ولی یهو یه شهید گمنام تصمیم گرفت بیاد تو برناممون . از وقتی تصمیم گرفت بیاد همه چی عوض شد... جایی که قرار بود برنامه اجرا بشه مسجد و پایگاه نبود ولی اتفاقی افتاد که آخر تو مسجد اجرا کردیم

همه مهمونا سرند شدن...

خیلی بغض داشت ... انقد که این شهید بزرگوار همه چیزو خودش چید... باورمون نمیشد...

آبجی زهرا که فقط نشسته بود و نگاه میکرد...

اصن انگار هیچی دست ما نبود...

نگم براتون که وقتی برنامه شروع شد این آقاسید امیرعلی چه کرد هر 5دقیقه یه بار نیاز به سرویس بهداشتی پیدا میکرد . من کلا تو راه بودم؛ حتی وقتی شهید گمنام اومدن ...

 ولی خیلی برنامه خوبی شددددد...

دوباره میام و بقیه ماجراها رو مینویسم  خیلی اتفاقا افتاد خیلیم عکسای خوب گرفتم که دوستشون دارم الان باید برم 

دارم فیلم های یادواره رو ادیت میکنم دنبال یه چیزی میگشتم ولی به باباییم رسیدم.. به اینجا... یهو شروع کردم به نوشتن از یادواره یک ماه پیش!!! 

بابایی مطمعنم خودت خواستی بنویسم ... چراشو نمیدونم ... ولی چشم بقیشم میام مینویسم... 

دوستت دارم بابایی جونم

تو رو دارم که....
ما را در سایت تو رو دارم که. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jansetan بازدید : 119 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 1:36